از ترس بی تو لال شدن حرف میزنم...

دوسه یاریم موافق تو هم ای دوست بیا/ منم و فکر و خیال تو! کسی دیگر نیست...

از ترس بی تو لال شدن حرف میزنم...

دوسه یاریم موافق تو هم ای دوست بیا/ منم و فکر و خیال تو! کسی دیگر نیست...

۱۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۱۵

بگذریم..

دوستی زورکی نمیشه

۲۵ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۴۱

یا رب

حالم از این همه ناامیدی و بی انگیزگی و کرختی بهم میخوره. خدایا کمک...
۱۸ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۹

این کجا و آن کجا

آخه مگه میشه کسی تو را دوست نداشته باشه؟!!!



نگرانم و دلم میگیره از این مقایسه

چیو با چی مقایسه میکنیم؟!


دانه فلفل سیاهو خال مهرویان سیاه

هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟!


۱۸ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۱۸

خدایا شکرت

شبکه سه تلویزیون داره سریال لحظه گرگ و میش را پخش میکنه. نقش اول سریال یه دختری هست به اسم یاسمن . که از قضا هم خیلی زیباست هم دانشجوی پزشکیه و هم از یه خانواده سطح بالا که پدر و مادر و برادرش هم پزشکند و همه توی دانشگاه و ... اونها را میشناسند، دوست برادرش هم که پزشکه و تازه از خارج برگشته و خیلی هم خوشتیپ و جذابه عاشق یاسمن شده و یاسمن هم. این یاسمن خانوم یه دوستی داره توی دانشگاه که از نظر قیافه خیلی معمولیه، تیپ جالبی نداره، جنوبی و جنگ زده س، خانواده ش هم که چندان جالب نیستند توی اردوگاه زندگی می کنند. کلا یاسمن محوره و بقیه حاشیه ان.
خنده داره ولی من هر وقت این دوتا را میبینم یاد دوره دانشجویی خودم می افتم.90 درصد مواقع طفیلی بودم و با حسرت نگاه میکردم. هیشکی هم اصلاً منو حساب نمیکردو همه چیز بر محور دوستم میچرخید.
پ.ن:البته من در اون حد داغون نبودم ولی دوستم در در همون حد عالی بود!
۱۶ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۷

مرد نکونام!

دانشگاه که بودم یه کارمندی بود اونجا به اسم آقای اسماعیلی. مسئول سایت دانشکده بود. بسیار انسان شریف و با مسئولیت و منضبطی بود ایشون. یادمه اونموقعها معتقد بودم تنها آدم درست این دانشگاه ایشونه. همیشه میشد روی کمکش حساب کرد. نه اینکه کار خاصی انجام بده هااا.نه. فقط وظیفه شو به درستی انجام میداد. از قضا یه روزی یه دانشجوی پررو و پر مدعا آخر وقت اداری، درست زمانی که آقای اسماعیلی همه ی سیستم ها را خاموش کرده بودند و آماده میشدند که برن، میاد و میگه من کار دارم . آقای اسماعیلی هم میگن دیگه الان آخر وقته و سیستمها را خاموش کردند و نمیشه. دختره  هم پا میشه میره پیش رئیس دانشگاه . رئیس دانشگاه هم پا میشه میاد سایت ! و میگه سیستم ها را روشن کن. آقای اسماعیلی هم که اصلا رئیسو نمیشناخته(چون تازه رئیس عوض شده بود)  توضیح میده که الان وقت کار من تموم شده و سیستم ها خاموشه و نمیشه. گویا رئیس خودشو معرفی میکنه ولی باز آقای اسماعیلی روی موضع خودش می ایسته که اینطور میشه که رئیس  ایشونو از اون سمتی که داشت عزل میکنه و به یه جای دور افتاده توی دانشگاه (مثلاً توی یه زیرزمین نمور یکی از ساختمونا) میفرسته...
 نمیدونم چرا امروز یهو یادشون افتادم. شاید چون با لپ تاپم مشکل پیدا کردم.
ولی با خودم فکر میکنم چقدر دوست داشتنی هستند شخصیت های اینجوری. الان بعد این همه سال هنوز آقای اسماعیلی را فراموش نکردم و وقتی که یادش افتادم یه انسان آزاده و بزرگ و قوی برام تداعی شد بر عکس رئیس دانشگاه که ضعیف و حقیر.
یادمه اون سال هرکی این خبرو میشنید، چه دانشجوها، چه کارمندا همه متأسف میشدن. چون همه از خوبی و بزرگواری آقای اسماعیلی با خبر بودند...

اگه میشد هر کدوممون اونجایی که هستیم و توی اون جایگاهی که قرار داریم در حد خودمون خوب عمل کنیم قطعاً دنیا جای بهتری میشد. خود من خیلی وقتها احساس میکنم که کاری از دستم برنمیاد و سیستم دااااغونه و من هرچقدرم تلاش کنم هیچ اتفاقی نمی افته و مگه من چیکارم؟! چقدر کارم تأثیرگذاره؟! اصلا کی میبینه؟!!ولی الان میفهمم که واقعاً هر حرکت ما، هر رفتار ما، هر جمله ای که میگیم و نمیگیم همه و همه تأثیر خودشو توی هستی میذاره. هیچی گم نمیشه.
کمترین چیزی که حرکت آقای اسماعیلی به جا گذاشت: شاید یه نام نیک* توی ذهن یه دختر دانشجو که دیگه الان شاغل شده باشه و همچنین انگیزه برای بهتر کار کردن  ...


* سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرد
۱۶ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۲۶

حکایت همچنان باقیست..

به پایان آمد این دفتر...

۱۵ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۱

رهی معیری

ذره ام سودای وصل آفتابم در سر است..

خب باید بگم که تا جایی که میتونستم دلجویی کردم و بیشتر از این ممکنه یه حس بدی را درونم به وجود بیاره مخصوصا این که حرفم بد برداشت شده و اصلا هیچ قصد و منظور بدی پشتش نبوده.

باید بیش از پیش مواظب حرف زدنم باشم.

طرف مقابل هم که گویا اصلا قصد کوتاه اومدن نداره و منم بهتره بیشتر از این توی زاویه دیدش نباشم..


خدایا میدونم که بی تقصیر نیستم و کاملا گناهمو به گردن میگیرم. نمیدونم دقیقا باید چیکار کنم. کاری که بلد بودمو انجام دادم.بقیه ش با خودت " که مستحق کرامت گناهکارانند..."

۱۲ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۰۱

لگد کوبش کن

باید اعتراف کنم که دلم به شدت تنگ شده..

۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۱۷

عطار

ذره ای دردم ده ای درمان من..