۱۸ آذر ۹۹ ، ۱۷:۵۱
یا شافی
توی مطب دکترم
خدا کنه چیزی نباشه.
میترسم آخه.
دلم میخواد برم یه جای دور. دورِ دور...
برم یه مدت نباشم. آبها که از آسیاب افتاد برگردم و ببینم که «گذشت»..حل شد..تموم شد.
خوب بودم. رفتم موهامو شونه کردم و خوشگل بستم. اومدم نشستم ادامه کارمو انجام بدم زنگ زد و یه خبر بد داد. همه انرژیم گرفته شد. چقدر از اتفاقایی که قراره بیفته میترسم.
خدایا به حرمت دوستی ..
روزهایی که حالم خوبه کتاب میخونم.
روزایی که حالم خوب نیست اینستا چک میکنم..
تحمل این حجم از ناامیدی و بی انگیزگی سخته
واقعا سخته
خدایا بیا و به خوبی حلش کن.
اگه تو بتونی یه کاری بکنی. از ما که کاری برنمیاد